مرحوم علی صفایی حائری

وظیفه ای به دور از توجیه و تضعیف؛(نگاهی به مشی سیاسی مرحوم علی صفایی حایری)

در اوایل پیروزی‌ انقلاب، اصطلاحاتی نظیر امپریالیسم که از ادبیات مبارزه‌ای چپ‌ها گرفته شده بود، بین بسیاری از انقلابی‌ها رایج بود. شیخی در قم از بینات و کتاب و میزان می‌گفت. از شیخ ایراد می‌گرفتند که مبارز و انقلابی نیست، چرا از مسایل سیاسی حرف نمی‌زند و نمی‌نویسد و چرا یک امپریالیسم در سرتاسر کتاب‌هایش نیست و شیخ معتقد بود:

 

«در منابع فکري‎ام و مقاصد و مجاری آن، وسواس داشته‌ام تا از هرگونه التقاط که هیچ، حتی از آمیزش اسلام و روش مسلمین بر‎حذر بمانم و در نوشته‌ها می‌توانید ببینید که چگونه تربیت اسلامی، فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی، اخلاق اسلامی، فقه و ادب اسلامی، از تربیت، فلسفه، عرفان، اخلاق، فقه و ادب مسلمین تفکیک می‌شود. آن‌قدر سخت‌گیر بوده‌ایم که نه‌تنها در برابر شرق و غرب که در برابر سنت‌هاي خودمان هم ایستاده‌ایم. نه تنها در منابع و مقاصد و مجاری فکري‌ام وسواس به خرج داده‌ام، بل کلماتی که فکرم را با آن بیان می‌کنم، کوشیده‌ام از متن باشد و این است که حتی یک کلمه از امپریالیسم در نوشته‌ها نیاورده‌ام. چون من این‌طور فکر نکرده بودم که با این زبان بنویسم.»

 

مشی استاد صفایی در حوزه‌های گوناگون منطبق بر اندیشه‌اش بود. سلوک عرفانی‌اش مخصوص خلوتش نبود و در مشی سیاسی اجتماعی‌اش هم تأثیرگذار بود، یا وقتی تربیت را مقدم بر عرفان و علم و حوزه‌های دیگر می‌دید، در مشی سیاسی‌اش هم دنبال تربیت بود؛ حتی در برخورد با قاضیان شهر. این نوشته نگاهی است به نکته‌هایی از مشی سیاسی حاج شیخ. اين تذکر لازم است که استاد صفایی نظریه سیاسی‌اش در حوزه حکومت دینی در کتاب‌های ایشان از جمله: از معرفت دینی تا حکومت دینی، درس‌هایی از انقلاب، مشکلات حکومت دینی، وارثان عاشورا و… به‌طور دقیق مطرح شده است و این نوشته تنها به مشی سیاسی‌ استاد صفايي اختصاص دارد و نظریه سیاسی ایشان درخور توجهی عالمانه تحقیق و دقت بیشتر است.

 

دوره مبارزات انقلاب

قبل از پیروزی انقلاب، گروهی با جنبه انقلابی اسلام مخالف بودند و می‌گفتند که هر حکومتی قبل از ظهور امام ‌زمان(عج) باطل است.

گروهی که موافق تشکیل حکومت بودند و تجربه تلخ مشروطیت را هم پیش‌رو داشتند، می‌گفتند آدم و نیروی کافی نداریم و نمی‌شود کاری کرد؛ این‌ها هم در عمل متوقف مي‌شدند.

گروهی دیگر معتقد بودند می‌شود و باید مبارزه‌ کرد. این‌ها شور انقلابی داشتند، اما مشکلات راه را دست‌کم گرفته بودند.

صفایی در این دوره راه میانه‌ای در پیش گرفت و معتقد بود آدم نداریم، اما می‌سازیم. او، هم بر ضرورت انقلاب آگاه بود و هم مشکلات مسیر را می‌شناخت. شیخ معتقد بود که بنای اسلامی ما پایه‌های اسلامی می‌خواهد و انسان‌هایی با تربیت اسلامی می‌توانند بار این بنا را به‌دوش بکشند. او می‌دانست حرف‌های شعارگونه کسانی همچون سید قطب که تنها به شعار اکتفا کرده‌اند و هیچ پایی برای رفتن و هیچ طرحی برای چگونه رفتن ندارند، پس از شور اول عاقبتی جز سرخوردگی برای مخاطبان ندارد. بسیاری از خواندن نوشته‌های سید قطب به‎وجد می‌آیند و شیخ جوان از این‌همه شعارزدگی عزادار می‌شود:

 

«زمستان سال ۱۳۵۰ مقاله‏ هاى سید قطب پر بود از شعار و سرشار از رجزخوانى‏ ها و از خودگويى‏ ها. از اسلام و آن‎چه داشته و از غرب و آن چه كه دارد. اين‎قدر مى‏ دانم وقتى از حجره بيرون آمدم، دگرگون بودم و حالتى سخت پيچيده داشتم. خشمگين و عاصى بودم؛ خشمگين از اين همه شعار و عاصى بر اين همه تكرار. هراسناك و مشتاق بودم؛ هراسناك از اين بارى كه سيد و ديگران به دوش گرفته‏ اند بدون اين‎كه پايى ساخته باشند و مشتاق بر اين‎كه پايى بيابم. من مى‏ ديدم از زمان سيد جمال تا به امروز كه به اصطلاح دوره بيدارى ما بوده، ما هميشه هدف داشته ‏ايم، اما راه و طرح و پايش از ديگران بوده و در نتيجه برداشت و منافعش هم از همان ‏ها. ما به راه، طرح و به پا فكر نكرده‏ بوديم. به هدف، بسيار فكر كرده بوديم، اما به نقش ه‏اى كه ما را برساند، هيچ‎گاه. اين نقشه هميشه از ديگران بوده و از طرح‌ريزى آن‏ها. من اين آتش گرفتن و سوختن را بارها مى ‏توانستم ببينم. در عرض يك قرن بيش از چندين‎بار سوختن؛ از سوختن حكومت عثمانى و تجزيه آن، سوختن ايران و از دست رفتن آن، سوختن در مشروطيت و سوختن در تمام سرزمين‏ هاى به اصطلاح اسلامى و سوختن در جنگ خاورميانه و… من مى‏ ديدم كه نتيجه بيدارى مقدس سيد مى ‏شود تجزيه عثمانى، مى ‏شود مشروطيت ايران و اين هر دو هم مى ‏شود طعمه بريتانيا. و چرا؟»

شور و حرارت انقلابی او را از تکلیفش باز نمی‌داشت. می‌گفت وقتی ولی‌فقیه از نجف پیام مبارزه می‌دهد، وظیفه هرکس بر مبنای ظرفیتش متفاوت است. یکی سرباز است و تنها کاری که از دستش برمی‌آید این است که از پادگان فرار کند، آن دیگری می‌تواند جایی را به آشوب بکشد و دیگری می‌تواند تظاهرات خیابانی را سامان دهد و کسانی هم موظفند نیروهایی را تربیت کنند که انقلاب به آن‌‎ها نیاز دارد.

«ما به پا و به نقشه فكر نكرده بوديم. حساب نمى‏ كرديم كه مبارزه، نيرو و نفرات مى‏ خواهد. من مى‏ ديدم براى ساختن مبارز، ما بر دشمن تكيه داريم و از همان راهى مى رويم كه آن‏ها مى روند، در حالى‎كه راه آن‏ها به درد ما نمى‏ خورد و بار ما را به مقصد نمى رساند.»

دوره هجوم تهمت‌ها

پس از پیروزی انقلاب صفایی دوباره میدان‌دار تربیت استعدادها بود. او سخت معتقد به روش‌های اسلامی بود و برخلاف روال رایج آن روز، اندیشه‌اش وامدار اندیشه‌های مبارزاتی چپ‌های دنیا نبود.

«من مى ‏ديدم آن‏ها كه مدعى هستند بايد اسلام را از سرچشمه اصلى ‏اش گرفت، اين اسلام را از راه اصلى‏ اش، از راه خودش به مقصد نمى ‏رسانند و هنگام بيان كردن اين اسلام از طرح‏ هايى غيراسلامى مدد مى‏ گيرند.»

صفایی خودش را همراه انقلاب می‌دانست و سرنشین کشتی انقلاب امام می‌دانست. اگر عیب‌های این کشتی دیده نشود در مسیر‌های پر توفان حتما سرنشینانش را به کام مرگ خواهد فرستاد. می‌گفت بسیار فرق است بین کسی که می‌خواهد ماشینش را بفروشد و کسی که قصد سفر با ماشینش را دارد. فروشنده عیب‌ها را مخفی می‌کند و مسافر به کمک دیگران ریزترین عیب‌ها را پی می‌گیرد تا در راه نماند. نگاه نقادانه او به مسایل انقلاب از این جنس بود.

در حالی‎که هنوز یک‌سال از پیروزی انقلاب بیشتر نگذشته، هشیارانه هشدار می‌دهد:

«سازمان‏ هاى مذهبى و انقلابى جديد در روابط داخلي‎شان تابع همان‏ روابط سازمانى هستند، در حالى‎كه در برابر رهبرى روابط ديگرى دارند. و رهبرى با اين‏ها و با مردم و توده ‏هاى ميليونى يك نوع رابطه ديگرى را به كار مى‏گيرند، اين نهادها تأسيس شده بودند كه زمينه ‏ساز رهبرى و ولايت فقيه باشند، مى‏ بينيم اين مقام رهبرى است كه زمينه ‏ساز اين‏ها و پاسدار و پشتوانه آن‏هاست. اين واقعيت‏ ها اگر بررسى شوند و اين نكته ‏ها كه وجود دارند و كارساز و مسلط هم هستند، اگر به دست بيايند، مى‏توانند تصور و تصوير ما را از مديريت اسلامى مشخص تر كنند و مى‏ توانند جايگزين روابط سازمانى نهادهاى انقلابى شوند.»

 

در آن‌روزها برخی حرف‌های صفایی را نفهمیدند و منتقدش شدند، برخی نخواستند بفهمند و منتقدش شدند؛ چون ترسیدند جایگاهی پیدا کند و برخی فهمیدند و نخواستند که انقلاب چنین طبیب دلسوزی را در کنار خویش داشته باشد. این هر سه گروه با ظن و گمان چیزهایی مطرح کردند که ترکیب آن‌ها با هم و با دروغ و تهمتي که به‎تدریج هرکدام بر آن افزودند، از آن‌چه که با حدس‌های بی‌پایه شروع شده بود، تحلیلی متقن درباره شیخ به‌دست دادند با تعبیرهای متضاد: هم مغرور است، هم بیش از حد خودش را شکسته و حرمت لباس روحانیت را نگه نمی‌دارد، هم از انقلاب کناره گرفته و هم در نهادهای انقلاب نیرو و آدم دارد. التقاطی است، مادی‌گراست، لک‌زده‌ها از شمال و جنوب و غرب و شرق دور او جمع می‌شوند. خانه‌اش را ببینید آدم‌های ناباب به آن رفت و آمد می‌کنند. کار به‌جایی رسید که گفتند تعبیري كه او در مقاله‌اي درباره امام‌زمان به کاربرده «بدون تو تمام حکومت‌های عالم در بن‌بستند» طعنه به امام‌ و جمهوری اسلامی است. آن‌قدر گفتند که شیخ چنين و چنان می‌گوید كه دیگر داشت خودم هم (به رسم این‌که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها) باورم می‌شد.

 

شیخ در دوره‌ای جدید قرار گرفته بود که با هجوم توفان‌های سنگین تهمت و افتراء مواجه بود و باز برخورد شیخ از اندیشه‌ها و یافته‌هایش ریشه می‌گرفت. در اوج فشارها و هجوم تهمت‌های ویران‌گر وقتی به او می‌گفتند چیزی بگو تا رهایی‌بخشت باشد، از امام تعریف کن، می‌گفت:

 

«چون اين‏ها براى تثبيت من بود و من نمى ‏توانستم حتى با حقيقتى، خودم را تثبيت كنم. اين شرك و كفر من بود كه با دست‏ هاى ضعيف خودم بخواهم‏ بلاى خدا را كنار بزنم. من در سختى نبودم و مجبور نبودم از حدود فراتر بروم و حجت نداشتم كه آن‎چنان كنم؛ ولى حجت بر آن‎ها تمام بود كه اگر از شخص مى ‏ترسند كه شايد فردا پوست عوض كند، مى‏ توانستند از نوشته‏ ها حرف بزنند، كه نزدند و ماندند و مانده ‏ايم كه هزار لطف پنهان و آشكار را آزموده‏ايم و هزار نكته باريك‏تر ز مو اين‏جاست.»

مشی سیاسی شیخ از سلوک عرفانی و نظام تربیتی‌اش جدا نبود؛ در حوزه سلوک و تربیت، او بلا را از عوامل سازنده آدمی می‌دانست و اگر فشاری بر او بود، می‌گفت من نمی‌توانم بی‌دلیل این بلا را کنار بزنم او حتی این بلا و فشار را مخصوص خودش می‌دید که بر او مقدر شده بود و حاضر نبود با کس دیگری تقسیم کند؛ می‌گفت سهم خودش است.

او با این‌که امام را عمیقا دوست داشت و آن‌روزها در نامه‌هایی که براي فرزندانش نوشت و برای کسانی که از او سؤال پرسیدند دیدگاهش را درباره امام گفت:

«و شكرمان بر اين است كه در زميني زندگي مي‌كنيم كه رهبرش شب را با خدا دارد و روز را براي خلق خدا و با تمام وجود از شرق و غرب آزاد است و آن هم در هنگامي كه تمامي رهبران سر در دامان اين و آن مي‌گذارند. من امام را به‎خاطر ظرفيتش و ايمانش و اين كه از حوادث بزرگتر است، مي‌توانم دوست داشته باشم. و به‎خاطر اين‎كه بر جايي تكيه نمي‌كند و بر شرق و غرب دروازه نمي‌گشايد، مي‌توانم دوست داشته باشم… و اين شعاري است كه من به‎خاطر تحققش هرگونه اقدامي را دنبال مي‌كرده‌ام و ديگران حتي تصورش را نشدني مي‌دانسته‌اند و هميشه كوشيده‌اند رابطه‌هايي را ولو در جهان سوم تكيه‌گاه خود قرار بدهند. در حالي‎كه امام اين تكيه‌گاه را مي‌خواهد در خود ملت و با درك تنهايي و ضرورت حادثه و عشق به اسلام فراهم كند و اين سه عامل همان‌هايي هستند كه من در اول «مسئوليت و سازندگي» از آن حرف زده‌ام.»

 

«همين است كه در چنين چهارچوبي ضعف‌ها را انحراف نمي‌شناسيم و كار خودمان را تكميل مي‌دانيم… و دفاع از اين همه را نه براي وجاهت خودمان، كه براي استحكام مي‌خواهيم و اين است كه در برابر آن‎هايي كه كسي در برابرشان نيست، ايستاده‌ايم و آن‎ها را كه از پاي مي‌افتند و خسته مي‌شوند، برپا مي‌داريم… و آبرو و خون خود را هم اگرچه از دست بدهيم، به‎دست آورده مي‌دانيم.»

او در برخوردهای سیاسی‌اش هم به‎دنبال سازندگی بود و می‌گفت فرق است بین کسی که می‌پرسد نظر شما درباره امام و انقلاب چیست و کسی که حکم می‌دهد نظر تو درباره امام و انقلاب چنین است. جواب اول را چون سؤال پرسیده بود می‌داد، اما در برابر دومی سکوت می‌کرد و دفاعی هم نمی‌کرد تا او بفهمد نباید قبل از تحقیق حکم داد و باید اول پرسید و تحقیق کرد و او را به سؤال می‌رساند و مسیرش را تصحیح می‌کرد و اگر در برابر قاضی قرار می‌گرفت، رسم قضاوتش را با مبنای اسلامی تصحیح می‌کرد. معتقد بود این مدیحه‌سرایی‌ها که امروز مد شده و نه امام را خوش می‌آید و نه خدا را، ما را از آن برکنار مي‌بینید. این را نزدیکان امام می‌دانستند و بعدها که امام در میان جمع آن‌چنان محکم با مدح فخرالدین حجازی از خودش برخورد کرد، همه دریافتند که امام تا چه حد از این مدح‌ها بیزار است.

 

او در تمام برخوردهایش بحث تکلیف برایش مطرح بود، نه شخص خودش. وقتی روزی به او گفتند که فلانی که شما را بسیار متهم کرد و آزار داد، تق کارش درآمده و معلوم شده که چنین است، چنان عمیقا غصه‌دار شد و اشکش جاری كه می‌گفت:

«من خوشحال نشدم که اگر می‌شدم نشانه نفسانیت و شرک من بود.» و می‌گفت که در تمام سال‌ها در جوار حرم رضوی دعاگوی متهم‌کنندگانش بوده تا راه خویش را بیابند.

سال‌هایی گذشت تا موج سنگین تهمت‌ها فروکش کند و شیخ همچنان به سازندگی مشغول بود و کسانی که داور پرونده گشوده شده صفایی بودند، وقتی او را مبرا از تهمت‌ها دیدند به سکوت اکتفا کردند و اگر در گوشه و ‌کنار کسی از آن‌ها می‌پرسید، می‌گفتند که ایشان آدم خوبی است و وقتی می‌پرسیدند پس چرا بیانیه نمی‌دهيد و جبران گذشته نمی‌کنید، می‌گفتند احتیاط می‌کنیم و به قول شیخ نمی‌دانستند که گاهی احتیاط در ترک احتیاط است و… اما شیخ در همان دوره هجوم که به انقلابی نبودن هم متهم بود، قدم‌های بزرگی برای انقلاب برداشت.

«اين كه من براي انقلاب چه كرده‌ام و يا پيش از انقلاب چه كرده‌ام، داستانش بماند، كه مثل ويولون زدن آن رند است كه صبح صدايش در‌مي‌آيد… ولي كسي كه اين سؤال را مي‌كند بايد اين را مشخص كند كه انقلاب چه كارها دارد. و آن‎چه كه من نوشته‌ام و كرده‌ام چه رابطه‌اي با اين كارها داشته است…»

«همان‎طور كه در ميان اين نوشته‌ها آمد، هر حركتي به زمينه‌اي در شور و احساس مردم نياز دارد و اين‎جاست كه بايد تلقي مردم از خودشان عوض شود تا بتوانند اسلام و حكومت اسلامي را تحمل كنند… و همچنين به نفراتي نياز دارد كه اين‎بار را به دوش بگيرند تا سر حد ايثار كار كنند و مزد و سپاس نخواهند و بدهكار هم باشند.»

«اما اين‎كه من بروم تظاهرات يا فشنگ پر كنم، گرچه برايم راحت است، ولي كار مطلوب من نيست. كسي كه مي‌تواند طبابت كند و يا طبيب بسازد، به تزريقاتش اكتفا نمي‌كنند. كار تو كار گُنده نيست، كار مانده است و كارهاي مانده همان كارهاي اصولي هستند. اين كارهاي عادي مشتري زيادي هم دارد.»

 

پس از تهمت‌ها

 

هزاران سنگ کوچک و بزرگی که دشمنان خارجی انقلاب بر سر راه انقلاب انداختند، یکی‌اش تحمیل جنگی خانمان‌سوز بود كه انقلاب را با چالش‌های اساسی در زمینه‌های مختلف روبه‎رو کرد؛ چنان‌كه سختی‌های مسیر برخی ضعف‌ها را آشکار ساخت و کاستی‌هایی در مسیر انقلاب نمایان شد؛ ضعف‌هایی که عده‌ای را به توجیه کشاند و سعی کردند هرچه را که کوچکترین ضعفی را نشان می‌دهد، بپوشانند و برخی که از قبل منتظر چنین فرصتی بودند، ضعف ‌را در بوق کردند تا انقلاب را تضعیف کنند و انتقام محرومیت‌هایی که خود عاملش بودند را از انقلاب بگیرند و آن‌ها می‌پنداشتند که شیخ هم منتظر چنین فرصتی بوده است تا خویش را به قیمت تضعیف انقلاب اثبات کند.

 

شیخ اما جمله‌ای محوری داشت که از بس گفته بود دیگر به قول خودش ضرب‌المثل شده است: «در برابر ضعف‌ها و مشکلات توجیه حماقت است، تضعیف جنایت است و تکمیل رسالت ما است.» در جواب نامه‌ای که نهضت آزادی به امام نوشته بود و نسخه‌ای از آن را برای استاد صفایی هم فرستاده بود، نوشت:

«مادام كه حكومتى از اهدافش چشم نپوشيده و تخفيف نداده، حتى در زير فشارهاى سياسى و دخالت‏ هاى جاسوسى و نظامى و تحميل جنگ و صلح قد خم نكرده و به جايى وابسته نشده، مادام كه اهداف دست نخورده ‏اند، بايد با حكومت همراه بود، حتى اگر تو را كنار گذارده باشد. بايد در كنار مشغول بود و نياز ميان‏دارها را تأمين كرد. اگر حكومتى از هدف چشم نپوشيد بايد تمامى نارسايى ‏هايش را به دوش كشيد و بدون توقع دست به كار شد و عذر اين‎كه نمى‏ گذارند، نياورد؛ كه براى كارگرِ بدونِ چشم‎داشت هميشه ميدان كار هست و ما تجربه ‏ها كرده ‏ايم.»

در این دوره شیخ بر همین اساس عمل کرد و دنبال تکمیل و رفع ضعف‌ها بود و البته نقد ضعف‌ها و نه توجیه آن‌ها و مطرح کردن حق و کوبیدن باطل مقدمه این رسالت بود، البته برای آن هم معیاری داشت:

«باید باطل را آن‎گونه بكوبى كه حق تقويت شود و باطل ديگر تغذيه نكند و حق را آن‎گونه مطرح كنى كه باطل‏ها سر بر ندارند و خوراك مطبوعاتى و تبليغاتى براى خود جمع نكنند و بر آتش دل تو، كباب عروسى شيطان را باد نزنند.»

در این دوره شیخ حتی تهمت‌هایی را که پیش‌تر به او زده بودند به کمک انقلاب آورد. حجم عظیم تهمت‌ها و فشارها برای هیچ‎کس شکی باقی نگذاشته بود که او از نمد انقلاب کلاهی ندارد و شیخ همین را دستاویزی برای شنیدن بی‌حب و بغض حرف‌هایش قرار داد؛ آن‌جا که در نقد نامه‌ای که نهضت آزادی به امام نوشته می‌گوید: «حرف‏هايى هست كه از زبان من كه در اين نمد كلاهى ندارم بهتر جذب و يا لااقل شنيده مى ‏شود؛ چون نه شأنى دارم و نه وابسته و ضعيف هستم كه به‎خاطر عزت و وجاهت به تظاهر و ريا و يا تقيه و مماشات روى بياورم.»

 

حرف آخر

صفایی در قالب دسته‌بندی‌های سیاسی رایج هیچ دوره‌ای نمی‌گنجید. صفایی راه سومی بود که بسیاری آرزو دارند چنین جریانی شکل بگیرد؛ بسیاری از کسانی که نمی‌خواهند حرف‌های‎شان در جبهه‌ای خاص تعبیر شود؛ کسانی که دلبسته اسلام و انقلابند و البته توجیه‌گر ضعف‌ها نبوده و تضعیف‌کننده انقلاب هم نیستند؛ آن‌ها پی رسالت تکمیل هستند؛ اگر نقد می‌کنند یا ضعف‌ها را می‌گویند، دل‌شان برای تکمیل و رفع نقایص می‌سوزد و حرف‌شان برای تضعیف نیست. این جریان می‌تواند تا سال‌ها بقای انقلاب را تضمین کند و صفایی بهترین الگو برای این جریان می‌تواند باشد. جریانی‎که به‎دنبال جذب حداکثری و دفع حداقلی است.

 

صفایی در برخورد با گروه‌هایی هم که در مشی سیاسی با آن‌ها اختلاف داشت، به‎دنبال سازندگی بود. شاید هیچ‌کس مشی سیاسی و اجتماعی نهضت آزادی را همچون استاد صفایی ریشه‌ای نقد نکرده باشد. شیخ عمیق و به تعبیری کوبنده اندیشه‌های نهضت آزادی را نقد می‌کند، اما تصریح می‌کند به دیانت و خیرخواهی بازرگان اعتقاد دارد و تشریح می‌کند که هدفش کوبیدن نهضت نبوده است.

«مطرح شدن موازين و اصول و ديدگاه‏ هاى من با تمام حرف‏ها و حديث‏ ها مى‏تواند براى جريان فكرى و تشكيلات نهضت آزادى دريچه‏اى تازه به سوى مسائل باشد. و در تحليل‏ هاى جديدى از آزادى و انقلاب و جمهورى و حكومت اسلامى و شورا و استبداد و قاطعيت و درگيرى با تيپ‏ها و گروه‏ ها و گروهك ‏ها و كشورها و قدرت‏ ها و داستان صلح و جنگ و دستاويز رحمت و رأفت و سلم و يا خشونت و جدال و بغض، حرفى تازه به همراه بياورد و اى بسا كه باعث پيوند و انسجام پراكندگى ‏ها و ناهماهنگى‏ ها باشد؛ چون آن‎ها كه از بند نام و ننگ گذشته ‏اند اين دستور آخر سوره آل عمران را فراموش نمى‏ كنند: «يا ايها‎الذين آمنوا اصبرا صابروا و رابطوا. آن‎جا كه يك دسته هستند، اصبروا و آن‎جا كه دسته‏ ها شكل مى ‏گيرند، صابروا و در نهايت پيوند و مرابطه و از داخل هماهنگ ساختن و رابطه برقرار كردن دستور كسانى است كه تقوا و فلاح و رويش مى‏ خواهند.»

عبدالعلی بازرگان بعدها با دیدار شیخ به صداقتش ایمان می‌آورد و از علاقه‌مندان شیخ می‌شود.

نویسنده : جعفر شیرعلی نیا

منبع: هفته نامه پنجره- شماره ۵۰

همچنین شاید مطالب زیر مورد پسندتان باشد...

افزودن یک دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

8 − 7 =